عزیزترینم؛

میبینی بخت سیاهم را.....؟!

میبینی ام چگونه بدون تو به روز سیاه نشسته ام....... 

امشب درجاده ای که قراربود مرا به تو برساند ،مآه را دیدم 

هنوز کامل نشده بود...

باحسرت ،یاد تو وآنروزهایم افتادم که هروقت چشمم به مآه می افتاد میگفتم به مآه من که نمیرسی...

امشب به مآه آسمان میگفتم ،دیگر درخشانی..... من مهجور دیگر کسی راندارم که باتو مقایسه اش کنم

دیگر حبیبی ندارم که زیبایی اش را به رخت بکشم....

خیالت تخت تخت..... 

که دیگر مهجور در آسمانش مآه ندارد...